شیداشیدا، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

دخملم شیدا

شش ماهگی

جیگر طلا، الان ١ روزه که تو شش ماهگی رفتی. واکسنت اذیتت کرد. ٢ روز تب داشتی. جای واکسنت هنوزم قرمزه و سفت شده. حالا یاد گرفتی که قشنگ بنشینی. دور و برتو چند تا بالشت می زارم که خدایی نکرده به زمین نخوری.تو هم نشستنو دوست داری. دیروز برای اولین بار فرنی خوردی.برای اولین بار بود که شیر پاستوریزه می خوردی.مثل اینکه به معده ات نساخت.تا شب نق می زدی آخرم کلی گلاب به روتون بالا آوردی و راحت شدی. عاشق بنیامین شدی. اگه تو مجلسی بنیامین باشه دیگه محل به کسی نمیزاری. دیشب که مامانی اینا با خاله اومده بودن  اینجا بنیامین حالش خوب نبود و محلت نمی ذاشت ولی تو از اول تا آخر پیشپاهاش وایساده بودی و واسش قنج می زدی. آخه دختر که اینقدر سبک ن...
23 آبان 1390

واکسن شش ماهگی

الهی مامان واست بمیره. وقتی لباس پوشیده و حاضر در خونه رو باز کردم و مطمئن شدی که می خوایم بریم بیرون یک قنج بلند زدی. بیخبر از اینکه می خواستیم ببریمت واکسن بهت بزنیم. اول قد و وزن شدی. وزنت ٧ کیلو و ٥٠٠ گرم بود و قدت ٦٨ سانتی متر. بعد رفتیم واسه واکسن. یکی خوراکی و دوتا هم هر پاییت یکی. فریادت بلند شد. من وقتی چشمای ستاره ایتو یادم می اومد که در خونه چه ذوقی کرده بود خودمو نبخشیدم که اینطور گریتو در آورده بودم. امیدوارم خیلی اذیت نشی و مثل دفعه پیش تب نکنی. ...
18 آبان 1390

افتادن از تخت

عزیز دلم، بالاخره انتظارها به پایان رسید و ما یک عدد لپ تاپ خریدیم و بالاخره من می تونم به راحتی واسه صفحه ات مطلب بذارم. امروز اتفاقی واست افتاد که من و بابا را خیلی ترسوند ولی خدا را شکر به خیر گذاشت. طبق معمول هر روز تو وسط روز یک خواب قیلوله رفتی و من تو رو روی تخت خوابوندم ولی نه روی تخت خودت روی تخت مامان و بابا. بعد با خیال راحت رفتم که به کارام برسم. حدود یک ساعت بعد با بابا داشتیم میوه می خوردیم که صدای بازی کردنتو شنیدم ولی توجهی نکردم تا شاید باز خوابت ببره.  یک دفعه صدایی از اتاق اومد و صدای گریه ی تو بلند شد. بابا گفت: چی بود؟ من داد زدم شیدا افتاد....... نفهمیدم چه جوری خودمو توی اتاق رسوندم. تو از وسط ...
17 آبان 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخملم شیدا می باشد